صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

سازمانها و وزارتخانه‌ها

محور مقاومت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

سازمان حفظ آثار

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

سازمان ورزش

فرهنگی و هنری

وزارت صمت

وزارت نفت

وزارت ارتباطات

وزارت دفاع

وزارت نیرو

وزارت آموزش و پرورش

وزارت جهاد کشاورزی

وزارت مسکن و شهرسازی

وزارت اقتصاد و دارایی

سازمان انرژی اتمی

سازمان آتش نشانی

بسیج صدا و سیما

صفحات داخلی

يکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳ - 02 June 2024
خاطره ای از زائر مناطق عملیاتی جنوب؛
تبریز- مدتی بود دلم بد جوری هوای راهیان نور بخصوص شلمچه را کرده بود از آخرین باری که توفیق زیارت مناطق عملیاتی جنوب را داشتم هشت سالی می گذشت.
کد خبر: ۹۴۹۷۰۷۰
|
۱۵ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۵

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، مدتی بود دلم بد جوری هوای راهیان نور بخصوص شلمچه را کرده بود از آخرین باری که توفیق زیارت مناطق عملیاتی جنوب را داشتم هشت سالی می گذشت.
چند روز پیش منزل یکی از دوستانم میهمان بودم، گفتم خیلی دلم هوای راهیان نور را کرده ولی شرایط جوری است که نمی شود رفت چند جا مراجعه کردم ولی نتیجه ای نگرفتم.

دوستم برگشت و گفت اگر قسمت باشد انشالله  دعوتت می کنند، چند ساعتی با هم نشستیم و بعد محمد برای کاری به کوچه رفت در این حین گوشی محمد زنگ زد، نگاه که کردم دیدم حسین است یکی از دوستان صمیمی من و محمد که مدتی بود از هم قهر بودیم، گوشی را جواب ندادم چند لحظه بعد دوباره زنگ زد گوشی را برداشتم ولی جواب ندادم.
خیلی دوست داشتم با او حرف بزنم ولی، چند لحظه بعد یه پیامک فرستاد کنجکاو شدم ببینم چه نوشته است، «محمد اگه خدا بخواد دارم میرم راهیان نور».
وقتی این جمله را دیدم دلم آشوبی شد برای همین از طرف احوال پرسی کردم و گفتم نمی تونم جواب تلفن را بدهم و بعد دلم را زدم به دریا و نوشتم برای یک نفر هم جا دارید؟
در جواب نوشت برای کی؟
پیام دادم، علی اکبر
مدتی گذشت دلیل تاخیر پیام مشخص بود حدس زدم چون قهریم شاید جواب بده، حسین نمی دانست گوشی محمد دست من است و بعد از چند دقیقه پیام آمد تلاش خودم رو می کنم انشالله خیره.
در پوست خودم نمی گنجیدم شهدا کار خودشان را کرده بودن من و حسین که سال ها قهر بودیم امروز که این خاطره را تعریف می کنم در راهیان نور کنار مزار شهیدی گمنام با هم نشستیم.


خاطره ای از علی اکبر راد نیک

به قلم ابراهیم فاطمی راد

ارسال نظرات