صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

سازمانها و وزارتخانه‌ها

محور مقاومت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

سازمان حفظ آثار

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

سازمان ورزش

فرهنگی و هنری

وزارت صمت

وزارت نفت

وزارت ارتباطات

وزارت دفاع

وزارت نیرو

وزارت آموزش و پرورش

وزارت جهاد کشاورزی

وزارت مسکن و شهرسازی

وزارت اقتصاد و دارایی

سازمان انرژی اتمی

سازمان آتش نشانی

بسیج صدا و سیما

صفحات داخلی

جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ - 31 May 2024
تبریز- مهدی باکری قهرمان قصه های شبانه من، مردی که همه آب های روان از نگاهش امتداد یافت بر همه دوران ها و من امروز در حسرت آنم که دنیای کودکانه ام آن روز یارای درک مفاهیم بلند دلدادگی اش را نداشت.
کد خبر: ۹۴۹۸۵۶۰
|
۲۲ اسفند ۱۴۰۱ - ۰۱:۰۸

خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ ماه اسفند برای من چون همه سال های گذشته همراه با بوی بهار، ترنم باران و خنکای نسیمی که دارد یادآور دلدادگی مردی است که پدرم شب ها با قصه او در دنیای کودکانه آن روز خواب راحتی را بر چشمانم ارمغان می آورد، خواب راحتی که امروز ارمغان جانفشانی آن مرد و همرزمان اوست.

مردی که شکوه و لحظه های ناب خدایی او فضای جنوب را مبهوت خود می کرد، کسی که چون زلال جاری چشمه در مسیر خویش آرام و مطمئن به سمت بی نهایت در جریان بود، در دل بی قرارش آرامشی بود که قرار از دشمن می ربود و در نگاهش افقی دیده می شد که به او نزدیک و از همه دور بود، افقی که در آن دل به آب های جنوب سپرد و جای در آسمان ها گرفت.

مهدی باکری قهرمان قصه های شبانه من، مردی که همه آب های روان از نگاهش امتداد یافت بر همه دوران ها و من امروز در حسرت آنم که دنیای کودکانه ام آن روز یارای درک مفاهیم بلند دلدادگی اش را نداشت، دلدادگی مردی که آوازه اش وسعت نداشت و گمنامی اش همه را متحیر می ساخت، مردی که خستگی را خسته می کرد و همین بهانه ای شد تا با او این گونه به سخن بنشینم؛

به نماز، که ایستادی

قنوتت پر از

استغاثه ربناها شد

آسمان، از دستانت

فرود آمد

از زمین، جدایت کرد

و تو، از آن بالا

چونان نسیمی زلال

میان نی زارهای مجنون

پیچیدی

تا نگاه های ما

با هر وزشی ملایم

سمفونی عشق

ببارند

بر آب رودهایی که

بوی پیراهنت را

سال هاست

با خود دارند

 

ارسال نظرات