صفحه نخست

استان ها

اقشار و معاونت‌ها

سازمانها و وزارتخانه‌ها

محور مقاومت

اقتصاد مقاومتی

روابط بین الملل

ورزشکاران

فیلم و نماهنگ

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

بوشهر

تهران

تهران بزرگ

چهارمحال و بختیاری

خراسان جنوبی

خراسان رضوی

خراسان شمالی

خوزستان

زنجان

سمنان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویراحمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

جامعه زنان

راهیان نور

جامعه پزشکی

اجتماعی

دانشجویی

مهندسین صنعت

اصناف

مداحان

سازمان حفظ آثار

کارگری

عشایری

پیشکسوتان

دانش آموزي

مهندسین عمران

فرهنگیان

اساتيد

مهندسين کشاورزی

حقوقدانان

طلاب و روحانيون

بنیاد فرهنگی روایت

علمي، پژوهشي و فناوري

بسیج رسانه

كارمندان

مساجد و محلات

بنیاد تعاون

باشگاه خبرنگاران

باشگاه آذربایجان شرقی

باشگاه آذربایجان غربی

باشگاه اردبیل

باشگاه اصفهان

باشگاه البرز

باشگاه ایلام

باشگاه بوشهر

باشگاه تهران

باشگاه تهران بزرگ

باشگاه چهارمحال و بختیاری

باشگاه خراسان جنوبی

باشگاه خراسان رضوی

باشگاه خراسان شمالی

باشگاه خوزستان

باشگاه زنجان

باشگاه سمنان

باشگاه سیستان و بلوچستان

باشگاه فارس

باشگاه قزوین

باشگاه کردستان

باشگاه قم

باشگاه کرمان

باشگاه کرمانشاه

باشگاه کهگیلویه و بویراحمد

باشگاه گلستان

باشگاه گیلان

باشگاه لرستان

باشگاه مازندران

باشگاه مرکزی

باشگاه هرمزگان

باشگاه همدان

باشگاه یزد

رزمایش اقتدار عاشورایی

هنرمندان

سازندگی

سازمان ورزش

فرهنگی و هنری

وزارت صمت

وزارت نفت

وزارت ارتباطات

وزارت دفاع

وزارت نیرو

وزارت آموزش و پرورش

وزارت جهاد کشاورزی

وزارت مسکن و شهرسازی

وزارت اقتصاد و دارایی

سازمان انرژی اتمی

سازمان آتش نشانی

بسیج صدا و سیما

صفحات داخلی

جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳ - 31 May 2024
نامه ای از سر دلتنگی؛

ناگهانی از ابر و باران

تبریز- نمی دانم چرا این گونه در ناگهانی از ابر و باران و میان یاران، بار بر بستی و رفتی نمی دانم چرا این گونه غریب و مظلوم از ما جدا شدی.
کد خبر: ۹۶۰۰۶۵۳
|
۰۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۰:۴۷

خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ سلام امام همه روزهای ما، بین واژه ها و درد مانده ام، نمی دانی چه شبی بر ما گذشت سرد و تلخ و به همان میزان سخت و دردناک تر از آن تایید خبر شهادتت بود.

سید شهر ما بودی و مهربان، صبح که شد همه می خواستند از خانه بیرون بیایند شبیه پروانه های در پیله تنیده که خود را بخواهند رها کنند و به پرواز درآیند، دنبال شانه ای بودیم تا هق هق گریه های مان را از چشمان مه آلودمان فرو ریزیم.

جایی نبود جز همان بیتی که همیشه مأمن ما بود بخصوص برای ما خبرنگاران، جسم رنجور خود را به سمت بیت کشیدیم، همه آمده بودند، همه اشک می ریختند، همه سر در شانه هم گذاشته بودند ولی مگر اشک از اندوه دل مان می کاست.

نمی دانم چرا این گونه در ناگهانی از ابر و باران و میان یاران، بار بر بستی و رفتی نمی دانم چرا این گونه غریب و مظلوم از ما جدا شدی.

خبرنگاران همه آمده و از خاطرات با شما بودن گفتند، از توجه و مهربانی ات و از لبخندت اما چه سود دیگر نبودی و ما ناباورانه باید قبول می کردیم خانه نیستی و از همان در بیت باز می گشتیم پشت میز کارمان و می نوشتیم از مهربانی ات، از رفتنت و از بی وفایی ات اما نه بی وفا نبودی حاج آقا بی وفایی و بی توجهی در قاموس زندگی ات راهی نداشت.

  ما خوب می دانستیم، خوب خوب می دانستیم این همه خوب بودن مزدی دارد و شما این مزد را در این سفر گرفتی و ما را یتیم کردی.

ارسال نظرات