گزارشی از محروم ترین مناطق تهران؛ « کوره های آجر پزی شهرری»

پاهای برهنه زخم فاصله طبقاتی که بیخ گوش تهران چشم ها را آزار می دهد

اول ماه رجب المرجب 2441 هجری قمری به همراه سرکار خانم ثریا دوستی وآقای بنی اسدی از فعالان هلال احمر شهرری به منطقه کوره های آجر پزی شهرری رفتیم در محدوده جاده نظامی و غنی آباد رفتیم.
کد خبر: ۹۳۲۳۱۱۴
|
۰۴ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۰:۱۹

خانم دوستی چندگاهی است که در پی نگاه انسانی و خیرخواهانه که گویی با گوشت و خون خود درآمیخته خانواده هایی را در این منطقه شناسایی کرده و به طور هفتگی از بسته های  مواد غذایی گرفته تا لوازم زندگی و بهداشتی به دوش می کشد وبه این منطقه می آید وبین مستمندان و نیازمندان تقسیم می کند.

به پیشنهاد عاقل مردی قرار بر این شد که این کمک ها درقالب جمعیت هلال احمر صورت پذیرد به هر

حال امروز با پوشش هلال احمر به منطقه رفتیم، منطقه ای که خانواده های  بلوچ که از بد دوران به این ناحیه از تهران مهاجرت کرده و بدون هیچ هویتی در خانواده های چند نفره زندگی می کنند ، از سوی شهرری درداخل اولین پمپ بنزین بعد از جاده نظامی به جاده خاکی وارد می شویم که سمت راست آن آبی متعفن از لش آب تهران قرار دارد که گویی در مصارف کشاورزی ازآن استفاده می شود و در جانب چپ مزارع سبزی کاری تا کیلومتر ها خود را نشان می دهد .

مقداری که از راه خاکی جلو رفتیم راه گل اندود تر و نا هموارتر می شود از دور کپرهایی پیدا می شود   خانم دوستی می گوید معمولا وقتی که چیزی برای اهالی می آورد اهالی خودشان به سرجاده می آیند و از او تحویل می گیرند، خانم دوستی با خانمی به نام اسما که بلوچ است دوست شده شوهر  اسماء مصیب نام دارد و کشاورز است آنها دختری دارند به نام کبری که درآستانه ازدواج است و گویی خانم دوستی برای وی در صدد فراهم کردن جهیزیه ساده ای است ،هفته پیش هم به سفارش همین خانواده ها که فاقد برق بودند چندین متر کابل به قیمت 255 هزار تومان تهیه کرده بود و   خودش تحویل آنها داده بود ، خانم دوستی هر هفته با گونی های سیب زمینی و پیاز یا میوه برای این خانواده ها دست تنها به میان آنها می آید و حتی برای دخترانشان آینه و گل سر و دمپایی خریداری کرده و آورده است.

به هرحال با این پیشینه امروز با برو بچه های هلال احمر همراه بود،با راهنمایی او وارد یک منطقه شدیم که قریب به 29 خانوار درآن زندگی می کردند ،گویی داوود پسر اسماء بیمار بود و اسما خانم، پسرش را  به بیمارستان برده بود، در بدو ورود حضور بچه های کوچک قد و نیم قد نظرها را جلب می کرد کودکان معصومی که با پای برهنه  و لباسهای مندرس به میزبانی ما می آیند خانم دوستی که با آنها آشنایی داشت بچه ها را به اسم صدا می کرد آنها پیش می آیند کیسه کیک یزدی که آورده بود به یکی از بچه ها که بزرگتر از همه بود می دهد تا بین بچه ها تقسیم کند ،بچه ها به دوربزرگتر جمع می شوند و  کیک ها را میگیرند بعضی ها شیطنت می کنند ودوتا طلب می کنند.

خانم دوستی کبری را فرامی خواند. کبری دختری با چهره  بلوچی و سبزه رو که شبیه هندی ها است با چهره ای کشیده و استخوانی و لاغراندام و لباسی محلی در حدود 24 یا 22 سال سن دارد.

به او می گوید مقداری از جهیزیه اش را تهیه کرده و همراه خود آورده است. دخترک تبسمی می کند ولی با قیافه ای محجوب و مظلوم و در عین حال بسیار با حیا دوباره باز می گردد و بین خانم ها می نشیند.

در گوشه ای از این حیاط خانمی نشسته مشغول سرخ کردن سیب زمینی یک اجاق درست کرده و هیزم

زیرآن گذاشته و قابلمه را روی آن گذاشته و  چند عدد سیب زمینی را حلقه کرده و گذاشته نمی دانم

برای این جمعیت که فقط بیش از ده کودک و بیش از ده بزرگتر چگونه غذا تهیه می کنند و می خورند، ما که در آستانه ظهر درآنجا بودیم به غیر از این چیزی ندیدیم.

در انتهای محوطه دسشویی و حمامی درست کرده اند که مقداری آب درآنجا جمع شده بود. در اطراف کپر هایی که از پلاستیک و مشما و این چیزها ساخته شده و بنا به گفته اهالی شبها از شدت سرما همه بچه ها به خودشان می لرزند و خدا نکند باران یا برف  ببارد و یخبندان شود.

در سال گذشته دو نفر از این بچه ها در آب لشاب غرق شده بودند و درآتش سوزی یکی از کپرها کودکی دیگر سوخته بود.

آقای بنی اسدی شروع به آمار گرفتن ازآنها کرد تا مشخص شود چند نفرند و چندخانوار هستند ،مردهایشان کجا کار می کنند؟،  اغلب مردها کارگرهای موسمی هستند که در همین زمین ها کار می کنند اما با وضعیت کمبود آب کشت و زرع  و کشاورزی چندانی وجود ندارد.

،الان که اوج زمستان است تا بهار بیاید و شاید کار رونقی پیدا کند،به گفته خانم دوستی اگر به کارگر های دیگر روزی 225 یا 155 هزار تومان می دهند به اینها روزی 50 هزار تومان بیشتر نمی دهند.

بعد از آمار گیری ها آقای بنی اسدی خانم دوستی مقداری از جهیزیه کبری را که آورده بود به وی تحویل داد و گفت دفعه بعد تشک و بالش می آورد وبنی اسدی هم برای گزارش دهی ازآنها عکس گرفت

چند عدد پارچ و لیوان، طشت رخت شویی، قاشق و چنگال و ملاقه و کفگیر و   ظروف،به هر

حال بعد از دیدن این خانواده ها به دیدن خانواده های دیگری که روبروی این ها بودند رفتیم

محیط این خانواده ها از خانواده اولی تمیز تر بود گویی به نظافت بیشتر اهمیت می دادند این

طایفه هم فامیلیشان بلوچ بود،هم خانه هایی بهتر داشتند و هم حمام و دسشویی های تمیز ترو

بچه ها لباس نسبتا بهتری در بر داشتند ، آنها از چیزی که گلایه داشتند بیماری وآب نا مناسب بود

آبی که آنجا می آمد آب موتوری بود که از دور دست ها می آ مد و کثیف و غیر بهداشتی بود

ومناسب آبیاری مزارع بود ،از همین آب برای خوردن و استحمام و همه چیز استفاده می کردند گله

می کردند گاهی که در این مزارع سم پاشی می کنند این آب آنها مسموم می شود و موجب

بیماری آنها شده است.

درجلوی کپر این خانواده یک علم بلند نصب شده بود که به تعبیر خودشان علم حضرت اباالفضل علیه

السلام بود تا پشت و پناهشان باشد. وبا کاغذهایی براق تزیینش کرده بودند.

از دورمنطقه ای دیده می شد که چادر های سبز رنگی داشت و رفت و آمد درآن زیاد بود با ماشین به ناحیه

رفتیم منطقه ای در کنار آجر پز خانه ها می گفتند مدرسه است، آقایی به نام ابوالقاسمی گویی

یک مجموعه فرهنگی و مدرسه در اینجا تاسیس کرده البته خودش در ایام کرونا مرحوم شده ، در

چادر ها کلاس بود تخته و کف مناسب و خیلی تر و تمیز وچند معلم که از تهران آمده بودند تا

سطح ابتدایی به بچه ها درس می دادند ،آفرین بر همت وخوی جهادی آنها که بدون هیچ چشم

داشتی به نوباوگان یک منطقه صفر مطلق درس می دادند .

واقعا گویی اینجا مدار صفر درجه امکانات است و زمان متوقف شده است در دوران پیش از تکنولوژی، در

کنار ابر شهر تهران جایی که مردمانش در تصاحب امکانات با هم رقابتی عجیب دارند و فاصله

طبقاتی در بینشان با این احوال بی داد می کند جایی وجود دارد که گویی هیچ سهمی از هیچ

طبقه ای ندارد،کودکانی که به جز فاضلاب و گرسنگی و کثافت و سرما گویی هیچ سهمی از این

جهان ندارند، طفلان معصومی که دستشان به دستان خیرانی چون خانم دوستی دوخته شده است

که چون فرشته ای از سوی خدای سبحان مامور شده اند که بدون هیچ چشم داشتی برای حب

خدای سبحان به مسکین و فقر و اسیر ببخشند.

به هر حال اینجا درکنار تهران در منطقه غنی آباد نزیک شهرری جایی است که در زمان متوقف شده

مردمانی دارد که نه از یارانه خبری دارند و نه ازآب و برق بویی برده اند،مردمانی دارد که آرزویشان

خوردن یک وعده غذای سیر و خوابیدن در جایی است که زیرشان خیس نباشدمردمانی درعین

حال مهربان و با حیا و نجیب از مردمان ایران زمین،کودکانی بامزه و خوش سخن که آرزویشان

داشتن یک اسباب بازی است که با آن کودکیشان را بگذرانند.

اینجا مدار صفر درجه و دروازه بهشت است خوشا کسانی که با یاری این مردمان دریچه های انسانیت و

وجدان را در وجودشان آبیاری و بوی بهشت را استشمام می کنند.

خانم دوستی می گوید ما افرادی و سازمان هایی را برای رسیدگی به این مردمان فراخواندیم یا گفتند که

خودمان می دانیم و کاری نکردند و یا گفتند که کمک می کنیم و یکی دوبار کمک کردند و گمان

بردند که وظیفه شان را تمام و کمال انجام داده اند و خبری دیگر ازآنها نشد و یا با بهانه های دیگر

از جمله وقت نداشتن و شانه از مسوولیت ها خالی می کنند.

و افسوس بر این می خورد که چه میزان در دوران شهرداران تهران به مناطق عباس آباد رسیدگی شد وهمه

امکانات برای آن مناطق فراهم شد دریغ به گوشه نظری براین سامان گویی این ها هیچ بهره ای

نباید از هیچ چیز داشته باشند و می بایست همیشه نا دیده گرفته شوند.

ارسال نظرات
آخرین اخبار