خبرهای داغ:

مراسم شبی با رفیق شهیدم در شهر رویان برگزار شد+ تصاویر

شاهرود_ مراسم شبی با رفیق شهیدم به یاد شهید مهدی طاهری در شهر رویان به همت ستاد یادواره شهدا و پایگاه ثارالله حوزه بسیج مساجد و محلات نجف اشرف برگزار شد.
کد خبر: ۹۵۱۰۴۵۱
|
۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۷:۳۶

به گزارش خبرگزاری بسیج، مراسم «شبی با رفیق شهیدم» بیاد شهید مهدی طاهری در مسجد حاج عیسی شهر رویان با حضور اقشار مختلف مردم و مسئولان محلی و خانواده شهدا و ایثارگران برگزار شد.
در این مراسم خاطره گویی و پخش کلیپ از شهید انجام و حجت الاسلام جلایی امام جمعه شهر رویان در باب شهدا و حرکت در مسیر آن‌ها و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه مطالبی بیان کرد.

در پایان خاطره‌ای از همسر برادر شهید مهدی طاهری می‌آوریم:
مهدی به همراه عدّه‌ای از رزمندگان برای انجام عملیات به منطقه‌ای در کردستان اعزام شده بودند، او در آنجا همرزمان خود را گم می‌کند و به ناچار بالای تپّه‌ای رفته، میان سنگری که قبلاً برای نیرو‌های ایرانی بوده است پناه می‌گیرد، برای آنکه ذهن دشمن را به اشتباه بیندازد پرچمی را بالای بلندی تپّه می‌زند تا دشمن به تصوّر اینکه آنجا نیرو‌های ایرانی حضور فعال دارند جرأت نزدیک شدن به آنجا را نکنند، نیرو‌های خودی از دور آن تپه را زیر نظر داشته و تصورمی کردند آنجا به تصرف دشمن درآمده است، بعد از آن که همرزمان مهدی مطمئن می‌شوند او گم شده است، با تلاش و جستجوی فراوان و به لطف خدا او را در بالای ان تپّه پیدا می‌کنند، مهدی چند روزی شاید (یک هفته) با تغذیه مختصری، به سختی آن دوره را تحمل می‌کند و، چون آب کافی وجود نداشته است برف‌ها را آب کرده تا تشنه نماند، وقتی مهدی را پیدا کرده و به شاهرود آوردند به علت اینکه این مدت مجبور بوده صرفا خرما و برفِ آب شده مصرف کند لب و دهانش زخمی و تاول زده بود، علاوه بر آن چهرهٔ مهدی نیز متورم و سیاه شده بود، ابتدا که چشمم به صورتش افتاد او را نشناختم و حالم بسیار منقلب شد ...
مادر مهدی روز‌ها و شب‌ها از مهدی پرستاری می‌کرد و برایش فِرنی و سوپ می‌پخت تا هر چه زودتر بهبودی را بدست بیاورد، تورم لب‌ها و زخم دهان مهدی به حدی زیاد بود که با قاشق هم به سختی سوپ را به او می‌دادیم.
مهدی مدّتی را در کنار خانواده گذراند تا کم کم بهتر شده و بعد از درمان و گذراندن دوره نقاهت، مجدد عازم جبهه شد، قبل از رفتن به جبهه و مثل دفعه قبل وصیتنامه‌ای نوشت و هنگام رفتن آن را به من داد وگفت زن داداش، من وصیتنامه ام را نزد تو امانت می‌گذارم اگر برگشتم آن را به خودم برگردانید، اگر هم برنگشتم پیش تو بماند، در آخرین لحظه وداع، دوباره رو به ما کرد و گفت:البته که من این دفعه بر نمی‌گردم! منتظرم نمانید.

ارسال نظرات
پر بیننده ها