خبرهای داغ:
نقد فیلم سینمایی «مغز استخوان»

جنون تصمیم یک مادر ترمز بریده!

در فیلم سینمایی جنون؛ تصمیم یک مادرِ ترمز بریده به تصویر کشیده می شود و تا پایان سوهان روح تماشاگراست.
کد خبر: ۹۲۱۹۴۴۲
|
۳۰ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۰:۱۶

به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج، روی موج سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر ، نقد فیلم سینمایی «مغز استخوان» ساخته حمید رضا قربانی به قلم گالیا توانگر:

کارگردان: حمید رضا قربانی
نویسنده: علی زرنگار
تهیه کننده: حسین پور محمدی
بازیگران: بابک حمیدیان، جواد عزتی، بهروز شعیبی، پریناز ایزدیار، نوید پور فرج.
خلاصه فیلم: (بهار) با بازی پریناز ایزدیار، پسرش (پیام بُداغی) دچار سرطان شده و دکترها همه راه ها را رفته اند و هیچ راهی برای درمان این بچه غیر از استفاده از بانک خونِ بند ناف باقی نمانده است. در حالی که بهار از همسرش جدا شده و با همسر فعلیش (حسین بُداغی) با بازی بابک حمیدیان زندگی می کند، پدر واقعی (پیام) با بازی جوادعزتی به جرم قتل و تجاوز تا یکماه دیگر اعدام می شود. بهار نهایتا برای به دنیا آوردن بچه جدید، مجبور می شود علیرغم میل قلبی خودش و همسر فعلی اش از همسر دوم جدابشود تا بتواند با پدرِ واقعی پیام دوباره ازدواج کند و...
نقد فیلم: در «مغز استخوان» با سه شخصیت اصلی روبروییم: بهار(پریناز ایزد یار)، حسین همسر دوم(بابک حمیدیان) و مجید همسر سابق (جواد عزتی).

تمام این شخصیت ها بر سر دو راهی تصمیم گیری بین بد و بدتر ایستاده اند. داستان طوری پیش می رود که یکایک تصمیم شان را می گیرند و در پی آن، همگی -حتی اویی که در یک قدمی دار و مرگ است- تطهیر می شوند.
به راستی هدف این بوده که نشان دهد هر تصمیمی که بگیریم، تصمیم خودمان است و درست است و یا این که باید گفته شود در پی هر تصمیمی تاوان می آید، پس باید همه جهات را در نظر بگیریم و صرفا بی کله و خود محور نتازیم؟
پیام، فرزند خانواده سرطان دارد، تمام راه های بهبود را رفته و نتیجه نگرفته اند. فقط یک راه مانده که امتحانش نکرده اند، مادر خانواده فرزند دیگری به دنیا بیاورد و سلول های بند ناف کودک را به بچه بیمار پیوند بزنند. البته شرطش این است که مادر خانواده از پدرِ واقعی پیام ( همسر اولش) بچه دارشود. به این در و آن در می زند تا پروسه طلاق به صورت ضرب الاجلی طی شود. شوهر دوم در یک درگیری درونی خودش را مجاب می کند که زن را طلاق داده و به عشق پسری که بسیار دوستش می دارد، پناه می برد.
تا این جای داستان همه اگر چه مستحکم هستند و تصمیم خود را بین بد و بدتر می گیرند، اما هیچ حرفی از باورهای خدا محورنیست. اصلا خدا در این داستان جایی ندارد و هر چه هست تلاش و دغدغه انسان با تکیه بر اختیارات خود اوست. در سکانسی حتی وکیل که وجهه مذهبی هم دارد، سر دو راهی انتخاب قرار می گیرد و چشمش را روی نواقص شرعی طلاق می بندد. گویی که در مواقع سخت مجازیم همه چیز را برای رسیدن به خواسته مان پشت سر بگذاریم.

آیا در این جا تصمیم گرفته شده به نفع زنده ماندن عشق به فرزند(پیام) است؟ یا عشق به گند کشیده می شود و زنی مستاصل از دامن مردی به دامن مردی دیگر در می اُفتد؟ بر فرض که بچه دوم به دنیا بیاید، آیا دلیل به دنیا آمدنش عشق به خود اوست یا ابزار واقع شدنش؟ عشق بین زن و مرد تعریفش چه می شود؟ آیا با چنین تصمیمی، دو مرد داستان و حتی بچه ای که قرار است به دنیا بیاید که ابزار زنده ماندن برادرش باشد، پیش پیش نابود نشده اند؟
بنابراین جنون تصمیم یک مادرِ ترمز بریده، به تصویر کشیده می شود و تا پایان سوهان روح تماشاگراست. تنها زمانی -آن هم به اجبار تصمیم نفر سوم یعنی شوهر اول- مهار زده می شود که او از این گنداب خودش را کنار می کشد و حاضر به همبستری با زن سابقش نمی شود.
چرا که او در یک قدمی مرگ است و هر که در زندان، انتظار مرگ را می کشد، هیولا هم که باشد، افکار تطهیر شده و انتخاب های درست تری دارد.
به نظر می رسد داستان با پایان باز، نه در حین غذا دادن مادر به فرزندش در بیمارستان، بلکه در همین سکانس زندان باید تمام می شد.
یکی از ضعف های داستان این است که خرده داستان های کناری اش طول و تفصیل زیادی پیدا کرده اند. سوژه به اندازه کافی بار سنگینی دارد، حالا باید تماشاگر بیچاره میانه ی این خرده داستان های به درازا کشیده شده هم در بیفتد.

طنین یاس

ارسال نظرات