اویس اکبری ارجستان از شیرمردان خطه اردبیل، سال 1344درارجستان ازتوابع شهرستان اردبیل دیده به جهان گشود وبا وجود سن پایین در نوجوانی پرونده ای برای او درساواک باز شد و سازمان اطلاعات امنیت سایه به سایه در تعقیب او بود.
کد خبر: ۹۵۲۷۱۱۴
|
۲۴ تير ۱۴۰۲ - ۲۱:۰۷

  اکبری می گوید: در صفحه اول کتاب های درسی عکس شاه چاپ می شد  یک روز سرکلاس نشسته بودم و روی عکس شاه سبیل کشیدم ، طولی نکشید که  این ماجرا به گوش ساواک رسید و مدرسه  به هم ریخت؛  مدیر، ناظم ومعلم که خودش فرزند یکی از مسئولان ارشد ساواک اردبیل بود دستپاچه شده بودند؛  ساعتی نکشید که ماموران ساواک به مدرسه ریختند و مرا برای بازجویی به شهر اردبیل بردند،  از من پرسیدند چرا برای شاه سبیل گذاشته ای؟ گفتم تمام  شاهان سلسله قاجاری سبیل بزرگ ومردانه ای داشته اند اما شاه ما سبیل نداشت ومن هم تصمیم گرفتم برای شاه سبیل بکشم. بالاخره با وساطت یکی از اقوام ماجرا فیصله پیدا کرد و من را آزاد کردند.

 مجادله بامعلم شاه پرست

اکبری می گوید: یکی از معلمان همیشه به جای ذکر نام خدا درس را با نام شاهنشاه شروع می کرد. یک روز به معلم گفتم: آقا چرا درس را با بسم الله شروع نمی کنید ؟ معلم گفت: در کتاب چنین چیزی نوشته نشده است؛  چند روز بعد معلم به من گفت از روی کتاب بخوانم، من متن کتاب را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم ،معلم به من گفت: کجای کتاب بسم الله نوشته شده است؟ من هم گفتم: همانجایی که نام شاهنشاه نوشته شده است .این ماجرا به گوش ساواک رسید و بار دیگر من را بازداشت و بازجویی کردند.

محرومیت از تحصیل ومهاجرت اجباری   

  یکی دیگر از پرونده های اویس  درساواک متن اذانی بود که آن را با حاشیه های زیبا نقاشی و طراحی کرده و در کلاس بین دانش آموزان توزیع کرده بود. رفتار ساواک باعث شد که انزجار او از رژیم شاهنشاهی روز به روز بیشتر شود و روحیه انقلابی در او تقویت شود؛ او  دائم توسط ساواک تعقیب می شد و این موضوع موجب شد خانواده آنها به تهران مهاجرت کنند. با آغاز انقلاب اسلامی، فصلی نو در مبارزات اویس گشوده شد.   

  تاسیس 12پایگاه بسیج در کیانشهر

اویس ادامه می دهد: سال 59 با کمک عده ای از افراد متدین وانقلابی مسجد حضرت رقیه (س) را در کیانشهر ساختیم.  اوایل انقلاب مجوز برای ایجاد پایگاه بسیج گرفتیم و پس از آن 12 پایگاه بسیج درناحیه 11 سپاه شهرری در این شهرک ایجاد کردیم . در این پایگاه ها جوان ها و نوجوان ها را آموزش می دادیم و کار اعزام نیرو به جبهه ها را با همکاری محمدی، نگاری واسداللهی ازمسئولان منطقه ساماندهی  می کردیم.

  امضای پیمان نامه  بیعت با امام(ره)

با گذشت نزدیک به 8 سال از تجاوز عراق به کشورمان و بازپس گیری بسیاری از مناطق اشغال شده از چنگال متجاوزان عراقی، صدام باز هم هوس فتح تهران به سرش زد و اعلام کرد که درمدت 72ساعت پرچم عراق را برفراز برج آزادی تهران به اهتزاز درمی آوریم به دنبال این تهدید صدام ارتش بحث عراق با قساوت تمام اقدام به بمباران شیمیایی حلبچه و کشتار مردم خود  و نیز بمباران شیمیایی شلمچه برای منحرف کردن افکارعمومی کرد و با همدستی منافقین  از منطقه ایلام واسلام آباد غرب قصد عبور از کرمانشاه و همدان وفتح تهران را داشت. این گستاخی صدام احساسات ما را برانگیخت و جلسه ای اضطراری با حضور اکثر فرماندهان در دوکوهه برگزارکردیم. نامه ای تنظیم کردیم با این مضمون که امام عزیز! اگراجازه بدهید ما این 72ساعت را به 24 ساعت تبدیل می کنیم و پرچم جمهوری اسلامی ایران را در بغداد به اهتزاز در می آوریم. نیروهای ما در هفتاد-هشتاد هکتار فضای بازدوکوهه وتا نزدیکی های اندیمشک تجمع کرده بودند. شب هنگام، فرماندهان جمع شدند، همه  دست هایمان را روی دست هم گذاشتیم وهم قسم شدیم ارتش بعث را درهم بکوبیم، نامه را امضا کردیم وخدمت حضرت امام (ره) فرستادیم. ایشان فقط یک جمله مرقوم فرمودند وگفتند که من به بزرگواری فرزندانم می بالم، فقط این را بدانید که ما غاصب نیستیم همینکه آنان را بر جای خود نشاندید  وفهمیدند که  ما از یک وجب خاکمان نمی گذریم، کفایت می کند.

 

 

ایثارگری و آغاز جانبازی

اویس می گوید: من مسئول واحد تغذیه بهداری دوکوهه بودم سپس مسئول بهداری  الحدید شدم . در طول سال های 65- 66 و67 بیش از  30 ماه در جبهه ها حضور داشتم و در عملیات های  کربلای9 ، 10و بیت المقدس شرکت کردم و درعملیات مرصاد شیمیایی شدم. درعملیات مرصاد مسئول بهداری گردان عمار یاسرتحت امرلشکر 27محمد رسول الله بودم این گردان در شلمچه مقاومت جانانه ای کرد، در آنجا دشمن منطقه را به زیر آتش گرفته بود اما در مقابل ضربات مهلک ما به زانو درآمد . عراق  وقتی دید کاری از پیش نمی برد، ناجوانمردانه اقدام به استفاده از بمب های شیمیایی کرد که عده زیادی از عزیزان ما دراین منطقه به شهادت رسیدند. پس از انتشار گازهای شیمیایی، یکی از بچه ها ماسک به صورت خود زد اما فیلتر آن خراب بود و نمی توانست تنفس کند و  تقلای زیادی می کرد. کارمن امدادگری بود وبه تنها چیزی که فکر می کردم نجات جان همرزمان بود، به سرعت ماسک او را باز کردم و ماسک  خودم را روی صورت او گذاشتم .مه غلیظی از مواد شیمیایی فضای منطقه را پوشانده بود؛ گاز خردل در ریه هایم پر شد طوری  که نفس در سینه ام حبس شده بود ، گلویم گرفته بود و به سختی نفس می کشیدم و از آن تاریخ تا کنون حسرت کشیدن یک نفس راحت بر دلم مانده است. 

هرروز طعم شهادت را می چشم

عوارض جراحات شیمیایی خیلی عذابم می دهد، سال 72  دراداره مشغول کار بودم که یک باره تشنج شدیدی گرفتم، دیگر چیزی متوجه نشدم، 48 ساعت در کما بودم، وقتی چشم باز کردم دستم را در دست پدرم دیدم. شب ها به طور مدام تشنج می گرفتم حالت خفگی به من دست می داد  و با درد شدید در قفسه سینه از خواب بیدار می شدم ؛ آنقدر سرفه می کردم که صورتم سیاه می شد، سراسیمه به دنبال هوا    می گشتم، نمی دانستم کجا باید فرار کنم؛ اوایل بچه ها با دیدن صحنه دویدن من به این سو و آن سو و سرفه کردن های خشک و مرگبارم  وحشت زده هرکدام به گوشه ای فرار می کردند .

 پرستاری دختر شیخ کمتر از جانبازی نیست

اویس سال 70 با دختر یکی ازاعضای هیات امنای مسجد محل ازدواج کرد. او  همسرش را  دختر شیخ خطاب می کند و می گوید: خداوند به دختر شیخ عمر با عزت بدهد او  پا به پای من آمد. عذاب او اگربیشتر از من نبود، کمترهم نبود.بیش از صد بار در بیمارستان بستری شدم. اوایل هر ماه یک بار در بیمارستان بستری می شدم و از درس  و کارم مانده بودم. دو ماه پیش درد به سراغم آمد و دختر شیخ به سختی من را به بیمارستان رساند ، من بستری شدم و دختر شیخ شب همراه من بود. پسرم عباس دانشگاه بود و دخترها تنها درخانه بودند. وقتی تنگ نفس می شوم به سرعت به دنبال اکسیژن می دوم و بچه ها هم از من جلوتر می دوند تا کمکم کنند و کپسول را به من برسانند. دختر شیخ آمپول دیازپام برایم تزریق می کند وکم کم آرام می شوم.

 

 

مواد شیمیایی مانند بتون سیمان در ریه ام رسوب کرده

دکتر حمیدی از پرسنل شرکت مخابرات و جانباز دفاع مقدس است . او درمانگاهی ساخته وآن را وقف شرکت مخابرات کرده است.من از لحاظ درمان به لطف خدا و کمک دوستان شرکت مشکلی ندارم. ماه پیش حالم  خیلی خراب شد  رفتم بیمارستان ساسان و بستری شدم. دکتر قانعی فوق تخصص ریه خودش هم جانباز است یک قطعه کاغذ جلوی دهانم گرفت، دم وبازدم نداشتم. برایم دارو نوشت، اسکن کردم. دکتر گفت: شش هایم  در حال از کار افتادن است،  قرار شد دکتر ریه ام را عمل کند اما بعدا نظرش برگشت و گفت:  می خواهم ریه هایت را شستشو دهم. گاز خردل مثل خاک رس وسیمان است که وقتی آب به آن بخورد سخت می شود. رسوبات مواد شیمیایی به ریه ام آسیب زده بود؛ دکتر حدود 5-4 ساعت ریه ام راشستشو داد و به لطف خدا الان حالم بهتر شده است. 

آرزوی تلاوت زیارت عاشورا و دیدار مقام معظم رهبری

وقتی به زیارت مرقد مطهر امام حسین (ع) درکربلا رفتم ازآقا خواستم هرچند نفسی ندارم، بتوانم چند کلامی عرض ادب کنم و زیارت عاشورا بخوانم، الان که به خواست خدا کمی بهتر شده ام  زیارت عاشورا می خوانم وهمیشه دعایم این است که خداوند در این دنیا ما را از سفره ائمه اطهار جدا نکند، روح پرفتوح امام(ره) را شاد کند ودر این  موقعیت حساس اجتماعی ،سیاسی، فرهنگی  طول عمر با عزت به مقام معظم رهبری عطا کند و سایه او را بر سر مسلمین جهان مستدام بدارد و  دیدار مقام معظم رهبری را نصیب ما بگرداند.

 ابداع سیستم مخابراتی 

اوایل انقلاب دستگاه های مخابراتی آمریکایی وارد کرده بودیم که با شرایط کشور ما سازگار نبود ؛ سیستم مخابراتی خیلی از شهرستان های ما آنالوگ بود ،سیستم های دیجیتال هم از ژاپن وارد کردیم که آن هم با سیستم ما هماهنگی نداشت،  ژاپنی ها سیستم مخابراتی تلفن همگانی کارتی را بعد از 10 سال بهره برداری به کشور کره فروخته بودند. کره هم  5 سال از آن استفاده کرده بود و بعد از 15 سال کارکرد آن را به ما فروخت . این سیستم  8 سال هم در ایران کار کرد  اما مشکلات و نواقصی  داشت. سال 84 که ازسوی مقام معظم رهبری سال نو آوری و شکوفایی  نامگذاری شد، من مسئول   قسمت (تلفن همگانی کارتی) شدم. خرابی های پی درپی سیستم ها باعث سردرگمی پرسنل وهدر رفتن وقت و انرژی آنها می شد و از طرف دیگر برای مشترکین که از تلفن های کارتی استفاده می کردند. مشکلاتی ایجاد می شد  این نقایص  مرا مصمم کرد که  سیستمی برای رفع این مشکلات ابداع کنم .این سیستم بسیار پیچیده بود من تحقیقات زیادی انجام دادم  وبالاخره موفق شدم سیستمی را ابداع کنم و برای آن led کار گذاشتم که کارکرد آن سه منظوره است. نام این سیستم راomb2006   گذاشتم.  ( اویس مجیک باکس) یعنی «جعبه جاویی اویس» که هم اکنون در سطح مراکزمخابرات کشورمورد استفاده قرار می گیرد. تقدیر نامه های بسیاری هم به خاطر ساخت این سیستم از مراجع ، سازمان ها و ارگانهای مختلف دریافت کرده ام.

 

مزایای سیستم « اویس مجیک باکس »

این سیستم 25 درصد از هزینه های مازاد پیمانکار را کم می کند؛ زیرا با نصب آن، میزان خرابی و هدر رفت انرژی کاهش یافته و 30 تا 35در صد از خرابی های روزانه شبکه کاسته شده است که به دنبال آن ، تعداد نیرو و هزینه ها کاهش یافته و هنگام عقد قرارداد با پیمانکار مبلغ قرار داد  25 درصد پایین تر بسته می شود که کمک زیادی به صرفه جویی در بیت المال می شود .علاوه براین قبل از طراحی وساخت این سیستم، درهر محدوده برای رفع خرابی 3-4   نیرو فعالیت می کردند که بعد از نصب آن تعداد نیروها به یک نفر کاهش یافت. همچنین خیلی از اختلافات که بر اثر حجم بالای کار و خرابی های پی در پی شبکه بین کارکنان سالن ام دی اف و تکنسین های پیمانکار ایجاد می شد با بهره برداری از این دستگاه  برطرف شد. بالا رفتن سرعت رفع خرابی ، کسب آمار و اطلاعات دقیق تلفن های همگانی ، ارتقای سطح کیفیت ومحافظت جانبی ازآنتی تب ها و جلوگیری از دسترسی افرادغیر مسئول به شبکه  از ویژگی های اصلی طرح به شمار می رود.     

پرورش گل هایی از گل های بهشت

علاوه برخدمتی که اویس با ابداع طرح مخابراتی خود به هموطنان کرده است،فرزندان نیکویی هم پرورش داده که موجب افتخار کشور هستند ؛عباس فرزند ارشد خانواده، فرزندی مومن وبا اخلاق است  که در رشته فنی ومهندسی تحصیل می کند . عباس  در هنر سیاه قلم هم دستی بر آتش دارد و طرح های زیبایی خلق کرده است. او درمسابقات نقاشی استان رتبه سوم را کسب کرده ، در منطقه 15تهران مقام نخست را کسب کرده  و تصمیم داشت در مسابقات  کشوری هم شرکت کند که مقارن شد با قبولی اش در دانشگاه و نقاشی را رها کرد. فاطمه و زهرا هم افتخارات بسیاری کسب کرده اند وعلاوه بر زینت اخلاق و عفاف هر سال  در مسابقات قرآن افتخار کسب می کنند و لوح های تقدیر بسیاری در کارنامه افتخارات خود ثبت کرده اند. 

 بسیجیان افرادی نخبه بودند ؛ نه فراری از درس

در اوایل انقلاب دشمن می خواست شادی و آرامش را از ما بگیرد، جنگ را   آغاز کرد  و وقتی ما با صلابت به دفاع از کشور برخاستیم برای تضعیف روحیه ما و خالی کردن جبهه ها  شایعه کردند نوجوانان وجوانانی که به جبهه می روند تنبل و از درس فراری هستند؛ درصورتی که  شهید علم الهدی اولین فرمانده ای بود که با وجود 16سال سن هویزه، سوسنگرد واهواز را با وجود کارشکنی ها وخیانت های بنی صدراز خطر سقوط نجات داد. سردار باقری هم از جمله فرماندهان جوانی بود که قبل از جنگ دانشجو بود و پس از یکی دو سال ادبیات ودکترین جنگ را عوض کرد به گونه ای که فرماندهان عراقی با شنیدن نام او وحشت می کردند و می دانستند با حضور او در منطقه قرار است اتفاق مهمی بیفتد. اویس  می گوید: صبح ها سرکار می رفتم و شب در دبیرستان شبانه درس می خواندم. دوره های امداد ونجات وبهداری را گذراندم و به جبهه اعزام شدم وبه عنوان مسئول بهداری دوکوهه در بیمارستان صحرایی الحدید درکرخه خدمت می کردم.

ناقوس سرفه به جای آهنگ دلنشین لالایی برای بچه ها درنیمه های شب

اویس می گوید: وقتی تشنج به من دست می دهد سرفه های شدید می کنم و صورتم کبود می شود. بچه ها  می ترسند و یک گوشه کز می کنند هر طور شده خودم را به کپسول اکسیژن می رسانم؛ دائم مراقب هستم مبادا کپسول خالی شود. درمحل کار هفته ای یک روز همکاران، مرا به مرکز فوریت های پزشکی می رسانند .همه کارکنان مرکزبهداری  دیگر مرا  می شناسند . سرفه های من آهنگ لالایی بچه هایم  است. بعضی بچه ها دراتاق خود با صدای موزیک ملایم و دلنشین و داستان ولالایی مادر به خوابی آرام و دلنشین فرو می روند اما ناقوس سرفه های من در دل شب بچه هایم را سراسیمه ازخواب  بیدارمی کند ونگرانی را از چشمان آنها می خوانم که نکند این خس خس ها نفس های آخر بابا باشد!

حسن ختام گفت و گوی ما با اویس اکبری این  سروده اوست:

 زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند واز صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

گفتگو: علی اشرف خانلری

ارسال نظرات