شلمچه نگاه شهدا لحظه به لحظه با من بود
خبرگزاری بسیج، نمیدانم اسمش را چه بگذارم. قدمگاه آسمانیان؟ قتلگاه غیرتمندان؟ کربلای ایران؟ یا شاید بهتر است بگویم قرارگاه حضرت مادر.
آنجا شلمچه بود؛ سرزمین شقایقهای در خون خفته...
میعادگاه آنهایی که بیصدا در خاک و خون غلتیدند و غریب سر بر خاک نهادند.
هر قدمی که برمیداشتم جای قدمهای جوانمردانی را میدیدم که میان تیر و ترکش خمپاره لحظهای ذکر یا زهرا را از یاد نبردند.
آنجا جایی بود که برای نخستین بار اشکم تمامی نیافت.
مشتی از خاکش را که برداشتم گوشت و خون و پوستشان را حس کردم که حالا با این تربت یکی شده بود.
در این کربلا چه معجزهها که نشد.
از چادری شدنها تا ترک معصیت و نزدیک شدن به خدا.
اینجا نگاه شهدا لحظه به لحظه با من بود و شاید برای همین رفتنم دست خودم بود ولی برگشتنم...
اروند
اروند
اروند
تنها قبرستان متحرک دنیا.
جایی که با هر جزر و مدش پیکر شهدا برای بار هزارم تکه تکه می شوند؛ استخوان هایشان با برخورد خورشیدیها میشکنند و از هم جدا میشوند.
در این آب پسران جوان و زخم دیدهای با لالایی موجها خوابیدهاند!
که انگار نه انگار مادری چشم به انتظار نشسته و زنی از فراغ همسر در گوش دختر روضه میخواند.
هرگاه با خود فکر میکنم در این آب شور زخمی شدهاند بدنم میلرزد.
انسان چقدر باید به خدا نزدیک باشد که این عذاب ها برایش شیرین باشد؟
چقدر باید عاشق باشد که شهادت برایش مانند آب برای ماهی باشد؟
چقدر باید مجنون باشد تا در سرمای جان سوز دل به دریا بزند؟
به ولله که ادبیات برای توصیف این آب خون آلود کم آورده.
ای اروند نمیدانم از کربلا کنار عباس، میگذری یانه.
فراموش نکن صدای نالههای برادرانم را در اروند، به گوش فرات برسانی...
و به راستی که راهیان نور چیزی بیشتر از یک سفر است
فاطمه زهرا باباش پور از تبریز